گفتگو با علیرضا قربانی
خوانندهاي در اوج جواني در جايگاهي قرار ميگيرد كه قبل از آن، استادي آن جايگاه را شناسانده است. حتما خواننده جوان علاوه بر استعداد و توانايياش باهوش هم هست.
و عليرضا قرباني باهوش بود. وقتي با وساطت و معرفي يكي از استادان قديمي به محضر استاد تجويدي راه يافت، در ضمن آنكه با وسوسههاي اجراي آثاري كه به او پيشنهاد شد مقابله ميكرد، حس كرد كه حالا فقط بايد بياموزد. اينگونه بود كه بعد از 3سال كه از مراودهاش با استاد ميگذشت، استاد تجويدي در يك بعدازظهر بدون هيچ مقدمهاي گفت: «ميخواهي تو را براي خوانندگي در اركستر ملي معرفي كنم؟».
معلوم بود كه ميخواست و بعد كه آنجا به محضر استادي ديگر رسيد دانست كه اين تريبون، پلهاي است كه بايد براي ماندن بر آن بسيار تلاش كرد چون وقتي از پله بالاتري سقوط كني، از ارتفاع بالاتري سقوط كردهاي و بنابراين اوج گرفت و بعد با خواندن تيتراژ سريال «كيف انگليسي» مشهور شد و با خواندن 3 تيتراژ مهم ديگر مشهورتر؛ هم او و هم تيتراژهايي كه خوانده بود.
او حالا در سالي كه «رسواي زمانه» استاد همايون خرم را خوانده و آلبومش را منتشر كرده است با هنرمند مطرح و تاثيرگذاري چون فردين خلعتبري كه چندين سال است با هم همكار شدهاند روي صحنه آمده با كنسرت «مدار صفردرجه». شكل اجراي كنسرت نشان داده كه هم او و هم جناب خلعتبري از هوششان استفاده كردهاند. كنسرتشان را يكي از بهترين و حرفهايترين برگزاركنندگان كنسرت برگزار ميكند كه قبلا در حوزه موسيقي پاپ بسيار موفق بوده و حالا تصميم گرفته است در حوزه موسيقي جديتر كار كند. كنسرت «مدار صفردرجه» حتما ديدني و شنيدني است.
فكر ميكنم آهستهآهسته در مسيري كه انتخاب كردهايد جلو آمدهايد و حالا به يك مدل از خوانندهاي رسيدهايد كه هم سنتي است، هم نيست؛ هم كلاسيك است و هم نيست... .
فكر ميكنم بايد اصلاح كنم و بگويم: خوانندهاي كه كارهاي اركسترال هم ميكند. فكر ميكنم منظورتان اين است.
البته خوانندههاي قبلي هم كارهاي اركسترال كردهاند؟
مثال بزنيد.
خيليها. حتي خود استاد شجريان هم كار اركسترال دارد.
بله. مال سالهاي جواني ايشان است. سالهاست كه كارهاي اركسترال خيلي كم انجام شده است. فكر ميكنم موسيقي اركستر ملي جرياني بود كه بخشي از موسيقي ايراني را كه مسكوت بود دوباره زنده كرد. در كنار اين اركستر، اركسترهاي ديگري هم تشكيل شدند كه اگر يادتان باشد اسمهاي مختلفي داشتند؛ اركستر ملي گلستان، اركستر ملي شيراز و اركستر جاهاي مختلف؛ يعني اركستر ملي حركتي بود در جهت راه افتادن اركستر.
البته اركستر ملي نمونه اركسترهايي بود كه قبل از انقلاب در راديو و جاهاي ديگر وجود داشت و استاد فخرالديني هم نماينده آن اركسترها بود؛ كسي كه در آن اركسترها نوازندگي، آهنگسازي و رهبري كرده بود و حالا آمده بود و آن اركستر را راه انداخته بود؛ بنابراين آن اركستر بازسازيشده شكل قديم آن بود.
يكي از علاقهمنديهاي من اين بود كه علاوه بر كارهايي كه در آنسامبل سنتي انجام ميشود كارهايي را اجرا كنم كه رنگوبوي ايراني داشته، اما براي اركسترهاي بزرگ نوشته شده باشد؛ يعني اگرچه اين كار براي يك خواننده كار بسيار دشواري است اما جزو علاقهمنديهاي من بود و ادامهاش دادم.
منظورم از سؤال قبلي اين بود كه آن اركستر ملي كه شما در آن كار ميكرديد بيشتر هويت استاد فخرالديني بود نه هويت عليرضا قرباني. وضعيت و حال و هواي آن اركستر طوري بود كه هركس ديگري هم كه ميآمد آنجا همان شكل كار ميكرد.
نه، هركس ديگر نه. كسي كه شناخته شده باشد اينطوري نخواهد بود. آن هويت به يك شخص خاص برنميگردد. درست است كه استاد فرهاد فخرالديني رهبر آن اركستر بودند اما آن نوع موسيقي ماهيتي دارد كه پيشزمينهاش همانهاست كه شما گفتيد؛ «گلها»، «شاخه سبز» و برنامههاي ديگر كه در آنها كارهاي اركسترال مينوشتند. درست است كه اركستر موسيقي ملي به رهبري آقاي فخرالديني آن جريان را زنده كرد اما اينكه هركس در آنجا باشد تحت تاثير اين نام قرار ميگيرد، خيلي موافق اين حرف نيستم. بله، كساني كه جوان هستند و كمتر اسم دارند خود به خود در سايه اركستر، رهبر اركستر، نوازنده بزرگي كه در اركستر باشد و با اركستر همكاري كند و همينطور حتي آهنگساز آن قرار ميگيرند.
بنده هم به همين دليل عرض كردم. شما هم آن موقع جوان بوديد و طبيعتا زير سايه اركستر بوديد اما جنس صدا و جنس خواندن شما بيشتر به آن اركستر ميخورد؛ براي همين هم بيشتر از همه مانديد. كسان ديگري ميآمدند و ميرفتند اما شما ماندگار شديد.
بله، همينطور است. علت آن، جنس صدا و تواناييهايي بود كه براي آن نوع اجرا وجود داشت و باعث شد كه من در تمام اجراها باشم و حضورم در خيلي سالها ادامه پيدا كند و بعد از آن هم گرايش خيليها كه كارهاي اركسترال مينوشتند اين بود كه بنده كارهاي آنها را اجرا كنم. البته همانطوري كه گفتم اين علاقهمندي در خود من هم بود.
اكثر خوانندگان جواني كه از موسيقي سنتي شروع ميكنند، بيشتر دوست دارند كه سنتي بخوانند. آيا علاقهتان به موسيقي ملي باعث شده بود كه به سمت موسيقي اركسترال گرايش پيدا كنيد؟
گرايش اصلي من هميشه موسيقي ايراني بوده و هست كه شامل آنسامبل ايراني ميشود. نميخواهم بگويم چند درصد اما اصل اين است كه گرايش اصلي من آن نوع موسيقي است. اما به جهت آنكه من جوان و كمتر شناختهشده بودم، جذب من به آن اركستر در زندگي حرفهاي من خيلي مهم بود. تأسيسكنندگان اركستر موسيقي ملي، از جمله آقاي دهلوي، مرحوم تجويدي و آقاي فخرالديني، آدمهاي بسيار بزرگ و مطرحي بودند.
اركستر هم اركستر خوبي بود و اولين خواننده اركستر موسيقي ملي هم استاد محمدرضا شجريان بودند كه 2 ماه با اركستر همكاري داشتند و بعد از آن همكاريشان قطع شد. همه اين بزرگان جايگاه رفيعي را ساخته بودند و من بعد از استاد به آنجا وارد شدم و اولين برنامهام را اجرا كردم. آن جايگاه آنقدر جايگاه خوب و شناختهشدهاي بود كه خودبهخود چه مخاطبين عام و چه مخاطبين خاص، بيشتر مرا در اين مسير شنيدند و پيدا كردند؛ بنابراين بخش موسيقي سنتي ايراني من كمتر توسط مردم شناخته و شنيده ميشد.
و خودتان هم به همين دليل بيشتر به سمت تصنيف گرايش پيدا كرديد و از آواز فاصله گرفتيد؟
نه، من كارهايم را ميكردم، فقط مردم اين طرف را كمتر ميشناختند؛ مثل خيلي از گروههاي جوان كه در سال مرتب كنسرت ميدهند؛ اما شما چند درصد آنها را ميشناسيد؟
كم.
پس طبيعي است. ممكن است يك خواننده خوب همينطور كار كند و كسي او را نشناسد. اما اگر يك كنسرت با مرحوم استاد مشكاتيان برگزار ميكرد به اندازه 10سال او را ميشناختند. اين آدم قبلا هم داشت كار خودش را ميكرد ولي در كنار يك استاد مشهور و با نام بزرگ جايگاهش خودبهخود بالا ميرود، بنابراين من قبل و بعد از اركستر ملي كار آوازم را پيگيري ميكردم اما به خاطر اركستر ملي و بعد خواندن تيتراژ چند كار تلويزيوني بيشتر شناخته شدم.
من 2 تيتراژ خوانده بودم كه مجموع آنها 5 دقيقه هم نميشد: «شب دهم» و «كيف انگليسي». يكي از آنها 2 دقيقه و 30ثانيه است و يكي ديگر 2 دقيقه. مجموع اين دو اثر كه هر دو هم اركسترال بود 5 دقيقه نميشد ولي با اين دو تا طيف گستردهاي از مردم و مخاطبان عام تلويزيون اين صدا را شناختند و با آن ارتباط برقرار كردند و هنوز هم اين ارتباط ادامه دارد و براي آنها آن كارها هنوز خاطرهانگيز است.
به خاطر علاقهمندي خودتان جذب اركستر ملي شديد يا اتفاق ديگري باعث اين مهم شد؟
ما در تهران چند كنسرت خوب برگزار كرده بوديم كه يكي از آنها در تالار وحدت بود. سيدي آن برنامه به گوش آنان دكتر منوچهر صادقي در آمريكا رسيد. ايشان نوازنده هم دوره آقاي پايور و از شاگردان مرحوم صبا هستند و در آمريكا زندگي ميكنند و يك زمان هم استاد دانشگاه UCLA بودند. من با ايشان مراوده تلفني داشتم و ايشان به من گفتند كه بايد حتما شما را به آقاي تجويدي معرفي كنم و تو مطمئنا از جناب استاد خيلي چيزها ميتواني ياد بگيري. بعد از آن معرفي، من خدمت آقاي تجويدي ميرسيدم و چندين سال مرتبا به منزل ايشان ميرفتم و ايشان تصانيف خودشان را با من كار ميكردند.
اين همنشيني منجر به خواندن آهنگي از ايشان نشد؟
نه، اصلا. من فقط براي شاگردي خدمتشان ميرفتم. بعد از 3 سال در يك غروب، بدون مقدمه به من گفتند: آقاي قرباني دوست داري به اركستر ملي معرفيات كنم؟ معلوم بود كه دوست داشتم. بلافاصله مرا معرفي كردند و قرار شد كه يكسري كارهاي تمرينشده خودشان را كه قرار بود به اركستر بدهند اجرا كنم.
تا آن موقع در تلويزيون يا جاي ديگر اجرايي نداشتيد؟
نه. تا آن روز دلم نميخواست جايي اجرا كنم و به انحاي مختلف جلوي خودم را گرفته بودم. تلاشم اين بود كه اگر ميخواهم معرفي شوم بايد به نحو احسن و توسط اساتيد فن باشد. البته اين را هم بگويم كه براي يك هنرمند اين مقاومتكردنها، خيلي هم سخت است. من از اولين سالي كه برنامههاي تلويزيوني اجرا ميشد، پيشنهاد اجرا داشتم.
اولين باري كه با اركستر ملي روي صحنه رفتيد يادتان هست؟
تقريبا زمستان سال 77 بود.
براي كسي كه تا آن موقع اجراي صحنهاي نداشت و يكدفعه در آن جايگاه قرار گرفته بود اين اجرا سخت نبود؟
همكاري با اركستر بزرگ واقعا مشكل است و حتي خيلي از نوازندههايي كه ميخواهند با اركستر بزرگ كار كنند، نميتوانند چه برسد به خواننده كه سوليست است و سوليست، نوك پيكان هم هست. كار كاملا سخت و متفاوتي است. من تا آن زمان در تهران و شهرستانها خيلي كنسرت داده بودم اما با اركسترهاي سنتي، و وقتي كه در اركستر بزرگ كار كردم، ديدم كار با اين اركستر دنياي متفاوتي است و آنجاست كه احساس ميكني خيليخيلي چيزهاي ديگر هم هست كه بايد ياد بگيري و با سرعت هم بايد ياد بگيري. اگر سرعت و دقت نداشته باشي با همان سرعت كنار گذاشته ميشوي. اين مسئله چيزي است كه كسي كه در آن جايگاه قرار ميگيرد بايد درك كند. براي اينكه باقي بماني و رشد كني و تشويق شوي بايد سرعت و دقت كافي داشته باشيد.
پس فرصتي برايتان پيش آمد كه كار حرفهاي جدي شما با كار اركسترال آغاز شود و بنابراين با همين جايگاه هم شناخته شديد؟
من با اين نظر شما موافق نيستم. نظر من هميشه اين بوده كه خواننده ايراني اگر ميخواهد خوانندهاي باشد كه جامعيت داشته باشد. بايد بتواند تصنيف خوب بخواند. اين يعني اينكه ريتم را خوب بداند و گوشش خوب باشد. ما الان چندين نفر را داريم كه به عنوان بزرگان آوازي از آنها اسم ميبرند اما اين هم معروف است كه هيچكدامشان ريتمشان خوب نيست. خوانندههايي هم داريم كه همهچيزشان خوب است و با آنسامبل سنتي خوب ميخوانند ولي همين آدم موقعي كه در اختيار اركستر بزرگ قرار ميگيرد به خاطر خيلي از عوامل و المانها آنچنان كه در اينجا مقبول است، مقبول نيست و كاملا ضعيف عمل ميكند.
براي اينكه براي كار با اركستر تربيت نشده است.
همهاش تربيت نيست، يك بخش از آن هم توانايي است. مثل اينكه ميگويند در موسيقي يك بخش از گوش و ريتم هم ذاتي است. خيلي از اين قضايا را بايد به صورت ذاتي داشته باشي و بقيهاش تربيت است. كسي كه گوشاش و ريتماش خوب نيست طي سالها رشد قابل ملاحظهاي نخواهد داشت. از جمله خوانندگاني كه جامعيت داشتند، مرحوم استاد بنان بودند كه با اركستر سنتي آواز ميخواندند و كارهاي اركسترال هم ميخواندند كه به نظر من بعضي از آنها تكرارناشدني است.
كسي كه با اركستر بزرگ خوانده باشد ميفهمد كه كارهايي كه مرحوم استاد بنان خواندهاند هيچ وقت تكرار نخواهد شد. استاد شجريان هم در طول سالهاي كاركردن خودشان اين جامعيت را نشان داده و كارهاي اركسترال بسيار بسيار اجرا كردهاند. آوازها زيبايي با اركستر سنتي ايشان هم كه عالي است و آوازهايي هم كه همراه با اركستر خوانده، مثل «پركن پياله را» هم بسيار عالي است.
داشتم اين را ميگفتم كه به دليل موقعيتي كه اركستر موسيقي ملي داشت، اين بخش از كار من به جامعه شناسانده شد. اما من در كنار اين كار، كار آواز را هم ادامه ميدادم. بعد از آنكه آقاي فريدون مشيري مرحوم شدند به فاصله يك هفته بعد اركستر، كاري را آماده كرد و من در آنجا پيشنهاد كردم و آقاي فخرالديني هم پذيرفتند كه من چند اثر از آثار مرحوم مشيري را براي اولين بار در اركستر موسيقي ملي با آواز بخوانم؛ يعني وسط اركستر، اركستر ميايستاد و من با يك تار آواز ميخواندم.
چرا ميخواستيد حتما آواز را هم داشته باشيد؟ آيا اين به اين خاطر بود كه فراموش نشود شما يك خواننده موسيقي ايراني هستيد؟
نه. يك بخش عمده دغدغه و علاقهمندي و آنچه باعث رضايت خاطر من ميشود، بحث آوازي است. الان بيشترين موزيكي كه من گوش ميكنم، آوازهاي مختلف است نه تضانيفي كه هست. آوازهايي را كه استاد بنان خواندهاند را عاشقانه دوست دارم و گوش ميكنم، از مرحوم سيدحسين طاهرزاده گوش ميكنم، از اقبالالسلطان آذر، از اديب خوانساري و ديگران؛ يعني بخش عمدهاي از موسيقياي كه گوش ميكنم آواز است.
اسم استادتان مرحوم احمدابراهيمي را نگفتيد!
از ايشان چيز زيادي باقينمانده است و يكيدو تا كار هم كه هست را از خود ايشان گرفتهام و از جمله آنها كاري است كه با آقاي شهناز اجرا كردهاند. بنابراين همانطوريكه گفتم بخش عمدهاي از تعلق خاطر من آواز است. اين يك؛ دوم آنكه شما بهتر از بنده ميدانيد كه بخش اعظم موسيقي ايراني بحث آوازي است؛ چه براي ساز و چه براي آواز. اين دغدغه من است و مطمئن باشيد كه خودم بيشتر از آواز لذت ميبرم تا تصنيف.
اما خودتان بيشتر تصنيف اجرا ميكنيد!
نه، اينطور نيست. در كنسرت سال گذشته با گروه «اشتياق» بخش اعظم، كار آوازي بود. در بخش اعظمي از كنسرتهايي كه در خارج از كشور است، آواز را اجرا ميكنيم. آواز، نه اينكه صرفا آواز باشد؛ بخش سلوي ما كه سازها ميزنند هم آوازي است. بخشهايي داريم كه ساز و آواز با هم همراهي ميكند. يكي از بحثهاي ديگري كه وجود دارد اين است كه بعد از نسل بزرگان موسيقي كه آواز خواندهاند و ميخوانند اگر بنا باشد كه من عليرضا قرباني با چند تن ديگر از دوستاني كه شناخته شدهتر هستند كملطفي بكنند و آواز نخوانند، فكر ميكنيد چند سال ميگذرد كه ديگر آواز اصلا خوانده نميشود؟ من تأكيد دارم روي اين مسئله.
بعضيها ميگويند كه فلاني و فلاني و فلاني كه اساتيد آواز هستند بخش عمدهاي از آوازها را در كنسرتشان كم كردهاند؛ من ميگويم اشكالي ندارد كم بكنند اما اگر قرار باشد من اين كار را نكنم يا همايون شجريان كه دوست صميمي بنده است و واقعا افتخار ميكنم به وجودشان نخواهد آواز بخواند به شما قول ميدهم بعد از 20-15 سال ديگر آوازي وجود نخواهد داشت.
به اينجا رسيده بوديم كه شما جذب اركستر شديد. آنجا رهبر، استاد فخرالديني بود كه از نسل گذشته ميآمد و شما عضو مهم ديگر آن اركستر بوديد كه از نسل جديد موسيقي بوديد. آيا حضور شما به عنوان يك خواننده جوان و امروزي باعث شده بود كه در روند اركستر تغييراتي ايجاد شود؟
تغييراتي كه من احساس ميكردم اين بود كه نه تنها من بلكه بقيه اركستر هم به اين نتيجه رسيده بودند كه ما قدرت و توان انجام رپرتوارهاي مختلف را داشتهايم. ما بهسرعت كارها آماده ميكرديم، تنظيمها انجام ميشد و با چند جلسه تمرين، كار را ميبرديم روي صحنه؛ اين مهمترين تغيير بود. من يك خواننده جوان تشنه كار كردن بودم؛ تشنه اين بودم كه كار جديدي بكنم كه قبلا سابقه نداشته و به شدت تلاش ميكردم و توان كار كردن را هم داشتم و اين را – اگر حمل بر خودستايي نشود- آقاي فخرالديني و ديگر دوستاني كه دستاندركار بودند گفتند و اين مهمترين تغيير بود. اركستر به اين احساس رسيده بود كه ميتواند كار جديد بكند و بنابراين براي مناسبتهاي مختلف، مثل بزرگداشت مرحوم محمودكريمي، بلافاصله كاري توليد و اجرا ميشد.
و شما مدت زيادي در اركستر مانديد. چطور شد كه كمكم همكاريتان با اركستر ملي كم شد؟
خودم اولين كسي بودم كه به آقاي فخرالديني پيشنهاد دادم كه دوستان ديگر را هم وارد ركستر كند تا خداي ناكرده اين احساس پيش نيايد كه اركستر مونوپل جناب آقاي فخرالديني يا عليرضا قرباني است. اجازه بدهيد من در بعضي از كنسرتها نباشم. خودم فوقالعاده به اين مسئله اصرار داشتم و بعضي ازدوستاني را كه آمدند، خود من معرفي كردم چون از يك دورهاي گرفتاريهاي من خيلي زياد شد و در فستيوالهايي هم كه ميرفتيم جزو ركورددارها بودم.
از كي اين كنسرتهاي خارجي و شركت در فستيوالها آغاز شد؟
من در سالهاي حدود 83 و 82 يك سري برنامه داشتم باآقاي داريوش طلايي. يعني با آقاي طلايي و جمشيد شميراني در يك سري از برنامههاي خارج از كشور شركت كرديم و براي توجه حضرت عالي بگويم كه در اين اجراها فقط 2 تصنيف اجرا ميكرديم. در 2پارت 50دقيقهاي كار را اجرا ميكرديم و در اين 2 پارت 2تصنيف اجرا ميكرديم؛ يكي «بهار دلكش» و يك تصنيف ديگر. تمامش آواز اجرا ميكرديم آن هم در فستيوالهاي بينالمللي كه از جمله آنها فستيوال اوتونو بود. بعد كه آقاي طلايي تشريف بردند آمريكا ما با گروه خودمان مرتب در فستيوالهاي مختلف حضور داشتيم.
مرحله بعدي كارتان كه به بيشتر شدن شهرت شما كمك كرد حضور شما در تلويزيون بود؛ با خواندن تيتراژ سريال «كيف انگليسي» كه آهنگش را آقاي فخرالديني ساخته بودند. قبل از آن پيشنهادي براي اين كار نداشتيد؟
خيلي زياد. راستش را بخواهيد هروقت كه تيتراژ سريالي به من پيشنهاد ميشد احساس نگراني ميكردم چون نميدانستم موضوع سريال چيست و بازتابش در مردم چه خواهد بود و بنابراين بلافاصله جواب منفي ميدادم چون نميخواستم با يك آهنگساز يا فيلمساز و كلا يك پكيچ بد معرفي و خداي ناكرده بعدا پشيمان شوم. اين كار را پذيرفتم چون آهنگسازش و سناريوي فيلم و هنرپيشه و كارگردان كار را ميشناختم. يك نكتهاي را هم بگويم كه جالب است؛ قبل از اينكه من اين كار را بخوانم خيليها بهوضوح ميگفتند خواندن در تيتراژ سريالهاي تلويزيوني كار خوبي نيست و حتي در مورد آن موضع ميگرفتند. نميخواهم اسم بياورم اما خودتان ميدانيد كه بعدها چه كساني رفتند و در تيتراژها خواندند. همه رفتند؛ حتي آنها كه ميگفتند بد است.
مرحله بعدي كار شما هم اين بود كه اركسترال كار كرديد و در همان تلويزيون هم كار كرديد منتها اين بار متفاوتتر و يك مقدار مدرنتر. و اينجا بود كه با فردين خلعتبري آشنا شديد. آيا اين راهي بود كه انتخاب كرده بوديد؟
بگذاريد يك نكته را براي شما بگويم. من در چند فيلم خواندهام؟ «مدار صفردرجه»، «شب دهم»، «كيف انگليسي»و«ملاصدرا» شاخصترين كارهايم هستند. سه تا از اين سريالها كار حسن فتحي بود كه هر سه آنها هم تاريخي بود. كيف انگليسي آقاي دري هم تاريخي بود. آهنگساز سه مجموعه آقاي خلعتبري بود و آهنگساز يكي از آنها هم آقاي فخرالديني. مردم با «شبدهم» خيلي ارتباط برقرار كردند و ميزان استقبال مردم براي من و فردين خلعتبري و حتي آقاي فتحي باوركردني نبود. بنابراين پيشنهادهاي بسيار خوبي به من ميشد اما من حتي به آنها فكر هم نميكردم. ميگفتم نميخواهم وارد اين حيطه بشوم. تا چند سال بعد كه ملاصدرا انجام شد. دلم ميخواست در كاري حضور داشته باشم كه كل پكيج، يك كار هنري باشد نه يك كار مصرفي صرف.
لابد همين دقتها باعث شده كه الان كنسرت بدهيد؛ به عنوان خوانندهاي كه در بين خوانندگان مهم موسيقي ايران پذيرفته ميشود در حالي كه برخي از كارهايي كه اجرا كرده در حوزه موسيقي پاپ هستند. ميخواهم اين را بگويم كه اگر در خيلي از سريالها كه موسيقيشان و خود سريال جايگاه ويژهاي نداشت، حضور ميداشتيد لابد الان اين جايگاه را به دست نميآوريد.
2 مطلب وجود دارد. در خارج از كشور فستيوالهايي وجود دارد كه راجع به موسيقيهاي فيلمهاست و در آنها از آهنگسازها، خوانندگان و دستاندركاران دعوت ميكنند. ما در ايران تا به حال اين كار را نكردهايم. يكي از ادلهاي كه باعث شده ما اين كنسرت را برگزار كنيم اين بود كه تقريبا از سال 82-81 و بعد تيرماه 86 در انتهاي تمام كنسرتهايي كه با اركستر موسيقي ملي برگزار كردهايم همه از ما «شبدهم» يا «مدارصفردرجه» را درخواست كردهاند؛ يعني مخاطبين خود اركستر موسيقي ملي هم اين را درخواست ميكردند.
بدون آنكه توجه كنند كه آهنگساز آن كارها كس ديگري است و اركستر هم آن را تمرين نكرده است.
بله. بعضي مواقع مجبور ميشديم براي مردم توضيح دهيم. بعدا به اين فكر افتاديم كه چرا نبايد اين آهنگها را براي مردم كنسرت بدهيم؛ ما كه نميخواهيم بگوييم اين موسيقي سنتي ايراني است؟! با اين حال، البته من اسم اين را موسيقي پاپ نميگذارم كه شما به كار برديد. اگر اينجوري باشد هر موسيقي غيرايراني اسمش ميشود پاپ.
بله، درست است. موسيقي فردين خلعتبري چيزي بين موسيقي كلاسيك و سنتي و پاپ است. ميشود گفت موسيقي خلعتبري. اتفاق ديگري كه در كنسرت تازهتان ميافتد اين است كه داريد با يكي از معروفترين برگزاركنندگان كنسرت موسيقي پاپ كار ميكنيد.
در كنفرانس مطبوعاتي يك نفر از آقاي رجبپور ميپرسيد كه شما چرا وارد كار در حوزه موسيقي ايراني شدهايد. من آنجا نميتوانستم جواب بدهم اما به شما ميگويم كسان ديگري هم برگزاركننده و تهيهكننده كنسرت هستند كه بخش اعظم درآمدشان از موسيقي پاپ است. آقاي رجبپور در برگزاري كنسرت آدم موفقي است. من صادقانه و برادرانه به شما بگويم كه شما نميدانيد كه من حتي در اين مسئله چقدر كنكاش و بررسي كردم و به اين نتيجه رسيدم كه اگر قرار است يك كار جدي و قابل بحث انجام بدهيم بايد با كسي كار كنيم كه كارش را بلد باشد. نخواستم تن به هر كاري بدهم.
در اين كنسرت چه آهنگهايي را اجرا ميكنيد؟
همه كارها ساخته آقاي فردين خلعتبري است؛ 2آهنگ هم از مرحوم مينباشيان هست. آقاي مينباشيان كارهاي خيلي خوبي دارد اما خيلي زياد شناخته شده نيست.
اجراي آثار مينباشيان از دغدغههاي آقاي خلعتبري است؛ درست است؟
بله. ضمن آنكه اينها كارهايي بود كه قرار بود در مدارصفردرجه مورد استفاده قرار بگيرد به اين جهت كه به آن فضا ميخورد اما بنا به دلايلي كه نميدانم چيست آنجا اجرا نشد و ماند كه بعدا انجامش بدهيم. بعد از چندين سال وقتي قرار شد اين كنسرت برگزار شود تصميم گرفتيم اينها را اجرا كنيم.
عدهاي معتقدند كه موسيقي جدي طرفدار پروپاقرص ندارد اما من فكر ميكنم كمشدن طرفداران موسيقي جدي بيشتر به شكل برگزاري كنسرتها و شكل اجراها برميگردد.
من هم خيلي به آنچه گفتيد اعتقاد دارم. البته اين قضيه چند بعد دارد كه الان برايتان ميگويم. اين موسيقي طرفدار پروپاقرص دارد، خوب هم دارد اما تعدادشان نسبت به كساني كه علاقهمند به موسيقي پاپ هستند كم است. خيليها هستند كه نميخواهم بگويم متعصب هستند، اما با وجود آنكه تعدادشان خيلي زياد نيست. (اين را در مقايسه با كنسرتهاي پاپ ميگويم؛ اين تعداد مخاطبي كه وجود دارند) خيلي پروپاقرص هستند و اتفاقا خيلي هم باوفاتر از طرفداران موسيقيهاي پاپ هستند. آنها وفاداريشان را بيشتر ثابت كردهاند. نكته ديگر اينكه ما در توليد و عرضه و ارائه موسيقي ايراني، شامل آهنگسازي،نوع اجرا و نوع انتشار خيلي كمكاري داشتهايم.
من سوالم اين است كه حداقل در 10سال گذشته شما چند كار خوب از بزرگان موسيقي ايراني ميشناسيد؟ من ميگويم كه من اصلا نميشناسم اگر با خود آن بزرگان در دهه 60 مقايسه بكنم. نه تنها كارها خوب نبود كه گروهها و نوع برگزاري كنسرتها هم خوب نبود. من پارسال در كنسرت يكي از بزرگان رفتم و ديدم كه داربستهاي ساختماني زدهاند و هنوز به آن گچ چسبيده است. اين شده است سن اجرا. اين براي جواني كه هر روز در ماهواره و اين طرف و آن طرف نحوه برگزاري كنسرت را ميبيند سخت است و براي همين هم هست كه ريزش به وجود ميآيد.
در كنسرت شما قرار است تفاوتها حس شود؛ چون آقاي رجبپور به عنوان يك حرفهاي برگزاري كنسرت، كارش را خوب بلد است؟
انشاءالله. ما از روز اول كه با آقاي رجبپور در اين مورد صحبت كرديم و بنده هم قول همكاري را به ايشان دادم اين صحبت بين ما برقرار شد كه ايشان گفت اين بخش از كنسرت مال من؛ طوري برگزار ميكنم كه تا حالا انجام نشده باشد. تمام حرف من اين است كه اين نوع برگزاري كه اميدوارم به آن برسيم نه تنها از طرف برگزاركننده بلكه از طرف من هم كه روي صحنه نشستهام احترام گذاشتن به خواهر و برادر و پدر و مادر من يا شماست كه در سالن نشسته است. او بايد با احترام بيايد و با احترام برود و اگر اين اتفاق بيفتد من به خودم ميبالم.